تعداد صفحات: ۱۶ | قابل ویرایش
چکیده
در این نوشتار پس از ذکر پیشینهیِ تاریخی بزه دیده در فرایند کیفری و نگاهی مختصر به تاریخچهیِ بزه دیده شناسی، در مورد مبانی نظری بزهدیدگی اطفال سخن به میان آمده و بیتوجهی به «وضعیت خاص» اطفال چون کم سن و سال بودن، وابستگی به پدر و مادر، نیاز به محبت، همنشینی با همسالان کژرو و نظایر آن، از یک سو و از سوی دیگر، بی توجهی به این «وضعیت خاص» از سوی نهادهای کیفری متولی و جامعه، به عنوان مبنای بزهدیدگی اطفال به شمار آمده است.
در تهیهیِ پرسشنامهیِ اجرایی نیز سعی گردید که این بی توجهیها به صورت پرسشنامه از مددجویان مطرح گردد.
یافتهها حاکی از آن بود که عواملی چون، زندگی در محلههایِ بدنام و فقیر، فقر، مشکلات و نارساییهای خانوادگی، دوستان و همسالان، مناسب نبودن محیطهای محل گذران محکومیت و بیکاری مددجویان ـ که خود موجب روی آوردن آنان به آموزش فنون بزهکارانه است در بزهدیدگی اطفال و تکرار آن مؤثرند و نارساییهای نظام کیفری ما نیز این امر را تشدید میکند.
گذری تاریخی
مطالعهیِ نقش بزهدیده در فرایند تراژدی کیفری که از نیمهیِ قرن بیستم توسط جرمشناسان صورت علمی و سازمان یافته به خود گرفت، مسألهای نیست که تاریخ حقوق کیفری با آن ناآشنا باشد، بزهدیده از همان بدو تولد حقوق کیفری در جوامع باستانی تا روزگارانی نزدیک به امروز نقشی ممتاز در دعاوی کیفری ایفا میکرده و در واقع خود به تنهایی بازیگر نیمی از این صحنه بوده است.
از قانون هیتیها (نجفی ابرندآبادی) و حمورابی (آشوری) گرفته تا قوانین ایران، یونان و رم باستان و تمدنهای کهن و باستانی نظیر مصر و چین و از ادیان بزرگ الهی چون شریعت موسی (ع) گرفته تا نوشتههای آباء کلیسا در قرون وسطی و دین مبین اسلام همه و همه بر اهمیت نقش بزهدیدگان در دعاوی کیفری ولزوم جبران خسارت وارده به آنان تأکید داشتهاند.
در واقع از نظر تاریخی نیز تقدم نظام دادرسی اتهامی بر پیدایش نظام رسیدگی تفتیشی که در آن نظام بزهدیده خود آغازگر جریان دعوا بود و تا شاکی نبود، دعوایی اقامه نمیشد و نیز ضرب المثلهای حقوقی مربوط به این نظام نظیر؛ «اگر شاکی نباشد دعوایی متصور نیست» و یا «مدعی کسی است که اگر دعوا را ترک کند، ترک میشود» همه حاکی از اهمیت نقش بزهدیده در دعاوی کیفری پیش از پیدایش نظام تفتیشی است.
پیدایش بزهدیده شناسی و سیر تکاملی آن
هانس فن هانتیگ، جرمشناس آلمانیتبار آمریکایی از جمله پیشگامان در زمینهیِ بزهدیده شناسی است. وی برای نخستین بار در سال ۱۹۴۱ در مقالهای بر تعامل میان بزهدیده و مجرم تأکید کرد و نقش و تقصیر بزهدیده را در تکامل پروسهی کیفری گوشزد نمود (کارمن، ص ۱۴). در سال ۱۹۴۷ بنیامین مندلسون برای نخستین بار واژهیِ Victimology یا علم شناخت قربانی و به عبارت دیگر اصطلاح بزهدیده شناسی را به کار گرفت(کارمن، ص ۱۴).
در ۱۹۴۸ اثر فن هانتیگ تحت عنوان «مجرم و قربانی او» که در واقع منشور بزهدیدهشناسی بود انتشار یافت (کارمن، ص ۱۴؛ و نجفی ابرندآبادی و حمید هاشم بیگی، ص ۳۵۲). در سال ۱۹۵۷ بود که مارگری فرای طرحی را برای جبران خسارت بزهدیدگان به قانونگذار بریتانیا پیشنهاد کرد (کارمن، ص ۱۴). در سال ۱۹۵۸ ماروین ولفگانگ اوضاع و احوال حاکم بر مرگهای قربانیان قتل عمد را مورد مطالعه و بررسی قرار داد (کارمن، ص ۱۴) و به نتایجی دست یافت.
مبانی نظریِ بزهدیده شناسی اطفال
دربارهی جنبههایِ نظری بزهدیده شناسی وبزهدیدگی بویژه بزهدیدگی اطفال سخن فراوان است و جرمشناسان و بزهدیده شناسان نام آوری چون عزت فتاح، بنیامین مندلسون و دیگران سخن فراوان به میان آوردهاند.
در کشور عزیز ما، ایران، هم استادان جرمشناسی در این زمینه مباحث ارزندهای را در کلاسها مطرح کردهاند و دانشجویان دورههای تحصیلات تکمیلی نیز در دانشکدههایِ حقوق کشور پایاننامههایِ متعددی را به این دانش نوین اختصاص داده و در این زمینه پژوهش نمودهاند، که نویسنده را از پرداختن به این جنبه در این نوشتار، معاف میدارد.
با این اوصاف آنچه که باید به عنوان مبنای نظری بزهدیدگی اطفال مورد توجه قرار گیرد «وضعیتِ خاص» اطفال است، چه این وضعیت خاص مثل کم سن و سال بودن، وابستگی به پدر و مادر، فقر، نیاز به توجه و محبت در این سنین و نظایر آن از یک سو؛ و از سویِ دیگر، همنشینی با هم سن و سالان کژرو و … ما را به این سمت و به اینسو رهنمون میسازد که اگر طفلی به عنوان بزهکار و محکوم در یک محل گذران محکومیت نظیر کانون اصلاح و تربیت به سر میبرد، پیش از هر چیز باید وی را بزهدیده و قربانی به شمار آورد و نه بزهکار؛ چه وی دیروز قربانی یکی از عوامل مذکور بوده ـ که حصری هم نیست ـ که امروز به عنوان بزهکار در کانون اصلاح و تربیت بسر میبرد.