تعداد صفحات: ۲۵ | قابل ویرایش
مقدمه
اسطوره نه به معنای داستانی واقعی با ابعادی غیر واقعی و فوق بشری، ونه به معنای کوششی ابتدایی برای تبیین جهان آفرینش؛ بلکه به معنای تجلّیگاهاندیشهی بشر و نوع شناخت وی از جهان، در دورهای خاص از تاریخ اندیشهی او بهمثابه ارابهی عظیم، ارجمند و گرانقدری است که نه تنها شیوهی تفکّر و تعمّق زرّینبشر را نسبت به جهان به دنبال خود میکشد، بلکه حامل شیوهی زندگی مادّی و زمینیاو نیز میباشد.
در این نوشته، از زاویههایی که ما به اساطیر خواهیم نگریست،جنبههای فلسفی و ادبی آن کم رنگ خواهد شد. برای ما جنبههایی از اساطیر حائز اهمیت خواهد بود که محل انعکاس زندگی اجتماعی قوم در دورهی خاص اساطیریاشمیباشد.
چنین نگرشی به اسطوره، گرچه عظمت و زیبایی آن را درهم خواهد ریخت واُبهت و شکوهش را فرو خواهد شکست؛ ولی برای بررسی جامعهشناختی راهی جز این به نظرنمیرسد.
از آنجایی که در اغلب و یا تمامی جهانبینیها و اندیشههای مذهبی،انسان غایت آفرینش منظور شده است، از این رو توضیح و تفسیر کلیهی پدیدههای خلقتدر جهت شکل دادن یا معنی کردن انسان صورت میگیرد.
از سوی دیگر زندگی «انسان» اساساً به معنای حیات جمعی اوست. بدین ترتیب یکی از مسایلی که در بررسی اسطوره بایدبدان توجه کرد، یافتن هستهی مرکزی اسطوره بر مبنای زندگی اجتماعی انسان واندیشههای اوست.
تعریف اسطوره
«میرچاالیاده» در تلاش برای تعریف اسطوره چنین میگوید: «اسطورهواقعیت فرهنگی به غایت پیچیدهای است که از دیدگاههای مختلف و مکمل یکدیگر، ممکناست مورد بررسی و تفسیر قرار گیرد.
تعریفی که به نظر من از دیگر تعریفها کمتر نقصدارد، زیرا گستردهتر از بقیهی آنهاست، این است: اسطوره نقل کنندهی سرگذشتی قدسیو مینوی است، راوی واقعهایست که در زمان اولین، زمان شگرفت بدایت همه چیز رخداده است.
به بیانی دیگر اسطوره حکایت میکند که چگونه از دولت سرو به برکت کارهاینمایان و برجستهی موجودات فوق طبیعی، واقعیت ـکیهانـ یا فقط جزیی از واقعیتـجزیرهای، نوع نباتی خاص، سلوکی و کرداری انسانی، نهادیـ پا به عرصهی وجودنهاده است. بنابر این اسطوره همیشه متضمن روایت یک «خلقت» است.
یعنی میگوید چگونه چیزی پدید آمده، موجود شده و هستی خود را آغاز کرده است. اسطوره فقط از چیزی کهواقعاً روی داده و به تمامی پدیدار گشته سخن نمیگوید. آدمهای اسطوره، موجوداتفوق طبیعیاند و خاصه به خاطر کارهایی که در زمان پر ارج و اعتبار سرآغاز همه چیزانجام دادهاند شناختهاند و شهرت دارند.
اساطیر کار خلاق آنان را باز مینمایند وقداست (یا فقط فوق طبیعی بودن) اقدامات و اعمالشان را عیان میسازند. خلاصه آنکه،اساطیر ورود و دخولهای گوناگون ناگهانی و گاه فاجعهآمیز مینوی (یا فوق طبیعی) رادر عالم وصف میکنند.
اسطوره و افسانه
اغلب میبینیم که بین اسطوره و افسانه (افسانه در معنیداستان بیپایه و اساس) تمییز قایل نمیشوند و آنها را هم ردیف یکدیگر میآورند. یکچنین آمیختنی اساساً ناشی از دور شدن از ارزش و قدر و قیمت اسطوره و بیتوجهی بهتأثیرات مستمر اسطوره در زندگی بشر است. و البته این به معنای رد ارزشهای ویژهیافسانه نیست، بلکه منظور اشاره به تفاوت بنیادین این دو شاخهی فعالیت ذهنی بشراست.
شخصیتهای اسطوره عموماً شخصیتهایی کاملاً آسمانی، مینوی و اولیه هستند. منظور از اولیه این است که بن و سرآغاز هر پدیدهای در جهان، و صورت نخستین و ازلیهر پدیدهی واقعی در کیهاناند.
بنابر این اساطیر و شخصیتهای والایش از یک تقدسآسمانی، برتر و غیر مادی برخوردار هستند که نمیتوان با اندیشه یا گفتار یا کرداربد و پلید بدانها نزدیک شد. حتی اگر به قصههای متداول در میان اقوام (در خودایران) دقت کنیم میبینیم که اسطورهها جزء قصههایی نیستند که شب هنگام یا هر جا وتوسط هر کسی به عنوان سرگرمی نقل شوند.
تقدس مذهبی اساطیر آنها را عموماً دور ازدسترس مردم عادی قرار میدهد حال آن که حضور کاملاً ملموس و دائمی افسانهها را باشخصیتهای قوی (چه خیر و چه شر) انسانی یا حیوانی نقل محافل و مجالس قصه گویانمیبینیم.
فایده شناخت اساطیر
شاید امروزه ما به غلط با داستانهای اساطیری به عنوانداستانهای ابتدایی، دور از واقعیت، حتا به لحاظ مذهبی، دور از واقعیت آسمانیبرخورد میکنیم.
آنها را به عنوان کلمات قدیمی، مفاهیم ذهنی ابتدایی و یا حتا بسیارسادهانگارانه، داستانهایی مضحک بپنداریم، ولی ما هر چه کنیم نمیتوانیم از اینواقعیت بگریزیم که اسطوره همچنان در دل تاریخ بشر میتپد و تداوم و پیوستگی جریانپنهان آن را در رگهای تاریخ و اندیشه نمیتوان انکار کرد.
با توجه به چنینتداوم آرام ولی عمیق چگونه میتوان از شناخت اساطیر، شکافتن لایههای درونی آن ودست یافتن به هستهی اولیهی چنین تفکری سر باز زد.
اسطوره زمان خود را به عنوانیک دورهی نسبتاً مشخص و محدود در زندگی جوامع و اقوام مختلف بشری ـدر دورههایتاریخی از گذشته تا حالـ پشت سر میگذارد ولی این به معنای پایان دوره و پایان یکمرحله نیست؛ بلکه پیوستگی آن با تاریخ و جریان آرام ولی مداومش در بستر زندگی واندیشهی بشر امری است انکار ناپذیر.